سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند متعال، کسی را که در زندگی اش بخیل است و به هنگام مرگش بخشنده می شود، دشمن می دارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

najla

 
 
عاشق یک دختر مسحی ام !(سه شنبه 87 مهر 16 ساعت 12:31 صبح )
 

این بار خواستم از بزگترین عامل ناکامی خودم در مسیرهای تلخ زندگی بنویسم. تاشاید هوشداری  باشد برای یک همنوع که گاه گاهی شاید ازپشت این پرده سقوط مرا تماشا کند.

گرچه که این همنوعان من شاید مرا همنوع خود نداند ولی من معتقیدم که خداوند مرا به عنوان یک ادم در قالبی یک انسان خلق کرده است، اگر من نتوانستم دراین مسیر بمانم و از جرگه ادمها جدا شدم نمیدانم ، و هم نمی توانم بگویم که مقصر خودم نیستم ولی بازهم شاید خدا ازمن نومید نباشد. در این مورد به شما حق میدهم.

چیزیکه مرا وادار میکند گاه گاهی ? این است که دیگرکار از کار گذشته? آئینه قلبم زیر زنگار پوسیده و دیگر در ارزوی انعکاس نور از ان نباشم . همین سیاهی زنگار و ماندن درتا ریکی، تا شاید هیولای وحشت از گوشه ای بجنبد و همه چیز را به یکباره سر به نیست کند. جز این سرنوشت دیگری را لایق نستم.

اما و اما همنوع عزیز !!!

هنوز هم گاه گاهی و بیشتر اوقات احساس میکنم که از آن نقطه پایان سیاهی و وحشت? پرتوهای زخیمی که نمی دانم از شعله های آتش بر میخیزد یا ازمنبع نوری که انعکاس ان از دریا به چشم من رسیده است? به من بانگ میزند که :

به نداهای شیطانی پاسخ مده و هنوز آفتاب غروب نکرده و... همنوع عزیز از این به بعد تصمیم گرفته ام که به این پرتوها امید وار شوم تا سر انجام چه میشود ...

حتما تجربه ام را با شما در میان میگذارم. پس تا انزمان من و شما منتظیر می مانیم . احساساستم مرا به حاشیه نویسی وا داشت چیزیکه میخواستم بنویسم تلخ ترین قصه من است ? مخوفترین سرنوشت که با ان دچار شده ام. که نمی دانم تقصیر را به گردن که بیاندازم. خدا ? خودم ? خانواده قضیه اعتیاد است. من یک معتادم ، من زشت ترین چیزها در برابر خوبترین چیزها شده ام یا هستم.

فکر نکنید که: یعنی خودم نباید فکر کنم که از این معتادان که در خیابانها و جاده ها رها شده اند هستم .

معتاد تریاک ? هروئین ? شراب ? جنده خانه ? چه میدونم از این کثافت کاریها که بوی گندش همه جارا ویران کرده است ... ولی ...

ولی ایکاش که من معتادی مثل اینها بودم. ایکاش میتوانستم خودم را مست کنم و با تمام قدرت با این شرابیهای که در خیاباهای پاریس ولو است رفیق می شدم

اینجا هم که اوروپا... ازادی ... ازادی... خر تاخری تمام ? کس با کس کار ندارد ... ایکاش میتوانستم ...

ولی قصه من تلختر ازاینها است خواستم در این مورد بنویسم که :

من چه جوری به این مسیر کشانده شدم. چه قدر دوست دارم صادقانه دردهایم را و رازهایم را در پشت این پرده بریزم ...

ولی بازهم احساساتم به من فرصت نمیدهد که این حکایت تلخ را قصه گویم

چون مدتی است که عاشق یک دختر روسی که می گوید اصلیت ارمنی دارد شده ام و سراپا به او دلباخته ام اصلا صبح و شام نمی شناسم روز و شب برایم معلوم نیست همیشه در فکر او هستم البته که نوشتم عاشق یک دختر روسی شده ام . چه بهتر که بنویسم عاشق یک بچه روسی شده ام. آنهم احساس میکنم که برای من دستگیری نخواهد کرد

چه یک دختر تک و بی نظیری است نمی دانم چه جوری توصیف کنم اصلا او از جنس این ادمهای روی زمین نیست او باید اسمانی باشد به همین خاطر هم نمی خواهم که اورا با صفتهای زمینی توصیف کنم







بازدیدهای امروز: 0  بازدید

بازدیدهای دیروز:5  بازدید

مجموع بازدیدها: 2179  بازدید


» اشتراک در خبرنامه «